Document Type : Research Paper
Authors
Abstract
Keywords
چکیده
جایگاه والای بیدل دهلوی در ادبیات عرفانی و معانی و مضامین بلند و ژرف در اشعار او، قابل تفسیر و بررسی است. مقاله ی حاضر با روش توصیفی- تحلیلی و با تکیه بر منابع کتابخانهای به بررسی دیدگاه بیدل درباره ی منشأ آفرینش و جایگاه انسان در عالم خلقت پرداخته است. در آثار بیدل، اعتقاد به تجلّی خداوند و وحدت وجود و جایگاه انسان کامل در آفرینش جهان، به طور چشمگیری مشهود است. بیدل تمام جهان هستی را تجلّی حضرت حق میداند. او معتقد است که منشأ آفرینش عالم و انسان، عشق است و این عشق در تمام هستی جریان دارد. بیدل مبنای عرفان خود را وحدت وجود معرفی میکند و معتقد است که تمام کثرات این عالم، ریشه در وحدت دارد.
البته بیدل کثرت را هم به رسمیّت میشناسد و معتقد است که با عبور از این کثرات، میتوان به وحدت رسید. او برای تبیین عقیده ی وحدت وجودی خویش از تمثیلهایی مانند خیال، آیینه، موج و دریا، حباب و دریا، سلسلهی اعداد و...استفاده میکند. بیدل مانند سایر متصوّفان هدف از خلقت و نظام آفرینش را وجود انسان کامل میداند. انسان کامل از نظر بیدل آیینهی تمام نمای خداوند، خلاصهی اعیان و زبدهی آفاق است. بیدل پیامبر اسلام(ص)را به عنوان انسان کامل معرفی میکند و هدف از آفرینش جهان را وجود حضرت محمّد (ص) میداند.
کلیدواژه ها: بیدل دهلوی، تصوّف، تجلّی، عشق، وحدت وجود، کثرت، انسان کامل.
مقدمه
عرفای مسلمان با طرح عرفان نظری و پرداختن به مبـاحثی هـم چـون تجـلّی خداوند
*Email: hojjatollahj@alzahra.ac.ir استادیار گروه ادیان و عرفان دانشگاه الزهرا (س)
**Email: somayekhademi47@yahoo.com دانشجوی کارشناسی ارشد ادیان و عرفان دانشگاه الزهرا (س)
تاریخ دریافت: 13/3/92 تاریخ پذیرش: 3/10/92 |
وحدت وجود و انسان کامل، مضامین عمیقی را در عرفان اسلامی پروراندهاند. میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی، شاعر هندی قرن یازدهم و دوازدهم، نیز با عنایت به نظریات عرفای پیش از خود، مضامین مذکور را در اشعارش به شکل بسیار زیبایی مطرح نموده است.
پارهای از محقّقان به اخذ و اقتباس و توجّه بیدل به آرای عرفای مسلمان پیش از خود اشاره نمودهاند. بعضی بیشتر به تأثیر ابن عربی بر تفکرات بیدل تأکید دارند. برای نمونه میتوان به گفتههای بیدل پژوهانی مانند اسدالله حبیب (1363: 62-61)، نبی هادی ( 1367: 75-74) و همچنین حسن حسینی ( 1367: 101) اشاره نمود. اما در این باره نمیتوان تأثیر پذیری بیدل را منحصراً از ابن عربی دانست. هدف مقالهی حاضر تبیین اندیشههای او درباره ی منشأ آفرینش و جایگاه انسان در عالم خلقت است.در میان آثار بیدل، مثنویهای عرفات، طلسم حیرت و محیط اعظم به این مضامین پرداخته اند. برای نشان دادن توجّه بیدل به انسان که از مضامین حائز اهمیت در اندیشه ی اوست، میتوان به این ابیات اشاره کرد:
عشق از مشت خاک آدم ریخت آن قدر خون که رنگ عالم ریخت
چیـست آدم؟ تــجـلّـی ادراک یـعنـــی آن فــهم مـعنی لـولاک
احــدیّـت بـنـای مـحـکـم او الــف افــتــاده عــــلـّت دم او
دال او مــغــز اول و انـجــام که در او حـدّ وحـدت است تمام
مـیـم آن ختـم خلقت عـــالم ایـــن بـــود لـــفظ و معنی آدم
قلزم کاینات و هر چه در اوست جــوش بیـــتابی حقیقت اوست
(بیدل،1344: ج3،1)
درمثنوی عرفات «تنزّلات با خاک خاتمه میپذیرد و بعد از آن صعود آغاز میگردد، زیرا هر شیء میل دارد به مبدأ خویش برگردد. بدین طریق موالید سه گانه یعنی جمادات، نباتات و حیوانات به ترتیب از اسمای عزیز، رزّاق و مذل نشأت مینماید و انسان که گل آفرینش است، آخر از همه پدیدار میگردد که مظهر اسم جامع است. »(عبدالغنی، 1351: 313)
پیشینهی تحقیق
دربارهی منشأ آفرینش و جایگاه انسان در آثار بیدل دهلوی در کتب دیگر به اجمال و به طور پراکنده مباحثی مطرح شده است. در این رابطه میتوان به بیدل پژوهانی مانند اسدالله حبیب صاحب کتاب" بیدل شاعر زمانهها"، عبدالغنی مولف کتاب "احوال و آثار میرزا عبدالقادر بیدل"، صلاح الدین سلجوقی نویسندهی کتاب" نقد بیدل"، هادی نبی مؤلّف کتاب"زندگی و نقد و بررسی و گزیده آثار بیدل"، حسن حسینی نویسندهی کتاب" بیدل، سپهری و سبک هندی"، محمّد عبدالحمید اسیر مؤلّف کتاب"اسیر بیدل"و همچنین کتاب "مقایسهی انسان کامل از دیدگاه بیدل و حافظ" که نوشتهی عبدالغفور آرزو است، اشاره نمود. در آثار ذکر شده به مباحثی از جمله نژاد، خانواده، اشتغال، ازدواج، مشایخ و روابط بیدل با سلاطین و امرا پرداخته شده است و همچنین تعدادی از اشعار بیدل به طور پراکنده در رابطه با مسایل عرفانی و فلسفی مورد تفسیر و تحلیل قرار گرفته است.
تجلّی خدا و منشأ آفرینش در نزد بیدل
تجلّی در لغت به معنای « ظاهر شدن، روشن شدن و درخشنده شدن، جلوه کردن است. در عرفان نظری و حکمت اشراقی و ذوقی، خلقت جهان عبارت از تجلّی حق است که همه چیز را آفرید. در تجلّیات نیز مانند حکمت بحثی که قائل به ترتیب در نظام خلقت است، نظم خاصی برقرار است و انواع و اقسامی دارد مانند: تجلّی اول و دوم و سوم، تجلّی جمالی، تجلّی جلالی، تجلّی اسمائی، تجلّی افعالی ....»(سجادی، 1389: 223)
جامی در باره تجلّی میگوید: «تمییز ذات را در هر مرتبه حضرتی از مراتب و حضرات، تعین و تجلّی گویند. »(جامی، 1370: 34) لاهیجی نیز معتقد است که «جهان هستی از تجلْی مستمر ذات الهی در کسوت اسماء و صفات پدید میآید و برترین بنیاد هستی حق است. آفرینش ظهور حق است در صور ظاهر ممکنات.»( لاهیجی، 1374: 15)
از نظر ابن عربی، وجود دارای حقیقتی واحد است و «شئون و اطوار تجلّیات و ظهوراتی است که در موطن علم، در ملابس اسماء و اعیان ثابته، در مرحله ذهن در مجالی اذهان و در مرتبه خارج در مظاهر اعیان و موجودات خارجی ظهور میباید و در نتیجه این ظهور و تعین و تطوّر، عالم پدیدار میگردد.»(جهانگیری، 1375: 199)
مولوی جلال الدّین بلخی نیز درباره ی خلقت عالم به وسیله ی خداوند میفرماید:
بهر اظهار است ایـــن خلق جهان تـا نماند گنج حکـمت ها نـهان
کـــنت کـنزاً گفت مـخفیا شـــنو جـوهر خـود گم مکن اظهار شو
(مولوی، 1387: 4/ 618)
به عقیدهی عبدالغنی «بیدل در نظریات مابعد الطبیعی خویش از وحدت اولیه آغاز کرده و آفرینش را یک تجلّی ذات میپندارد، نظربه حدیث معروف قدسی:" کنت کنزاً مخفیاً فاجببت ان اعرف فخلقت الخلق"جمال مطلق خود را در آفرینش متجلّی ساخت.»(عبدالغنی، 1351: 231)
ذرّات جهان، چشمه انوار تجلّی است هـرسنگکـه آیـد بـه نظر، طور ببینید
(بیدل،1386: ج2، 1021)
به بـرق تیغ تو نازمکـه در بهار خیال هـزار صـبح تـجلّی مـقابل دم اوست
(همان: ج1، 626)
بیدل «وقتی که خارج از خود به کاینات نظر میکند، همه چیز را تجلَی دلدار برین میبیند و از این رو، همه چیز به چشم او گل و گلزار مینماید و از هر گردش چشمی، خرمنی از گل به دامان نگاه او میافتد. به این علّت است که نه تنها دلدار برین در برابر او و به کنار او از هر جهت نشسته است؛ بلکه در دل او نیز طوری جایگزین شده است که او (بیدل) قالب را برای آن جایگزین لامکان و تهی ساخته است. » (سلجوقی، 1380: 16- 15)
نفس از تـو صبح خرمن، نگه از تو گُل به دامن تویی آن که در برِ من، تهی از من استجایت
(بیدل، 1386:ج1، 745)
مولوی نیزجوهر وجودی همهی انسان ها را از یک منشأ می داند:
منبسط بودیم و یک جـوهر همــه بـی سرو پی بدیم، آن سر همــه
چون به صورت آمد آن نوره سـره شد عدد چـون سایههای کنــگره
کـنگره ویـــران کنیـد از مـنجنیق تـا رود فــرق از میان آن فریـــق
(مولوی، 1387: 1/ 52)
عرفا که عالم هستی را تجلّی خداوند میدانند، بر این باورند که: «آن آیینهی واحدی که در تعیّن اول وجود داشت و همهی کمالات حق را یک جا به او نشان میداد، با خلق عالم، شکسته و تکه تکه شد و در همهی عالم پراکنده گردید. از این رو در هر جزء عالم که بنگری و هر تکه از این آیینهی شکسته را که برداری و در آن نظر بیفکنی، خدا را در آن خواهی دید. »(حکمت، 1384: 84)
آییـــنه بر خـــاک زد صنع یــکتا تـا وانـمودنـد کـیفــــیت مـــا
بنیاد اظــــهار، بر رنگ چیــــدیم خـود را بهر رنگ، کردیـم رسوا
(بیدل،1386: ج1، 95)
به اعتقاد بیدل ظهور و تجلّی انوار حضرت حق در جهان هستی، باعث شده است که کثرات و امور اعتباری زیادی ظاهر شود و در عین این که حقیقت عالم، همان وجود متجلّی شده ی خداوند است؛ به رنگ ها و صورت و اشکال مختلفی جلوه گری میکند:
تجدید سحر کاری یست، در جلوه زار مینا صد گردش است و یک گل، رنگ بهار مینا
مولوی نیز بارها به این مسئله اشاره کرده است: (همان: ج1،167)
گــر ببینی ســیر آب از خـاک هـا چیست بـر وی نـو بـه نـو خاشاک هـا
هست خاشاک تو صورت های فکر نـو بـه نـو در مـیرسد اشـکـال بـکـر
(مولوی، 1386: 2/ 298)
به نظربیدل هم منشأ همه ی موجودات و جهان هستی، خداوند و همه ی عالم،جلوه ای از زیبایی اوست و همه ی کثرات عالم هستی از وجود واحد خداوند متجلّی شده است:
هر چند نوبهاریم، با جوش لاله زاریم بـاغ دگـر نـداریم، غیــر از کنار مینا
(بیدل، 1386:ج1،167)
بیدل مخلوقات را تجلّی ورؤیت جلوهای از وجود خداوند میداند. خداوند مخلوقات را به عنوان مظهر و نماد خویش خلق میکند، مخلوقاتی که درعدم بودند؛ ولی خداوند به آن ها لباس پوشانید و تجلّی گاه وجود حضرت حق شدند:
زیر پرند گردون، رسواست خلق مجنون عـریانی کـه پوشد این جامه وار عنقا
(همان: 167)
وقتی انوار الهی بر دل عارف متجلّی میشود، دیگر دل سالک تجلّی گاه نور حضرت حق است و دل آگاه عارف، همانند حلقه ای نورانی، بر دور ماه ومحبوب خود به گردش درمیآید. در واقع وجود عارف به خاطر تجلّی خداوند است:
جـلوه او داد فـرمـان نگاه آیینه را هاله کرد آخر به روی همچو ماه آیینه را
(همان: 169)
بیدل معتقد است وقتی که معشوق حقیقی تجلّی میکند، طاقت و توان عاشق میسوزد و بعد از آن به جای عاشق خاکستر دیده میشود؛ چون دیگر چیزی از وجود عاشق نمیماند:
جلوه گل گر چنین طاقت گدازی ها کند بعداز ین خاکستری یابی به جای عندلیب
(همان: 351)
از نظر بیدل هر کسی نمیتواند این تجلّی خداوند را ببیند و درک کند. فقط افراد آگاه به این ادراک و سطح آگاهی، دست پیدا میکنند:
هـر دیده نیست قابل برق تجلّی ات تیغآزماست پیکر عریان آفتاب
(همان: 330)
جهان بینی و معرفتی که عالم آفرینش را در پرتو تجلّی تبیین مینماید، جهان بینی و معرفت وحدت گرایانه است. بیدل دارای چنین جهان بینی و معرفتی است. یعنی جان مایهی جهان بینیاش با وحدت سرشته شده است. (آرزو، 1388: 348-347)بیدل نیز مانند همه ی صوفیان وحدت وجودی، معتقد است که این جهان همه ی تجلّی خداوند است:
چـون بـه دریـای رحمت افتادیم بـاطن مـــا ز عشــق یـافت نـــدا
که جهان نیست جز تجلّی دوست این من و ما همان اضافات اوســت
(بیدل،1344: ج2، 27)
این سخن بیدل تداعی کننده ی همان بیان زیبای حافظ است:
در ازل پــرتــو حسـنت ز تـجلّی دم زد عشق پیدا شد و آتش بـه همه عـالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بـر آدم زد
(حافظ، 1391:15)
منشأ آفرینش عالم وانسان عشق بوده است.«اگر عشق نبود، دستگاه هستی کی پا برجا بود؟وکی ممکن بود که نان به تو برسد و جزء تو شود تا تو باشی.» (دامادی، 1379: 392)
گــر نبودی عشق هستی کی بدی کی زدی نان بر تو و تو کـــی شدی
(مولوی،1387: 5/ 731)
عراقی نیز در لمعات آفرینش را چنین توصیف میکند: «سلطان عشق خواست که خیمه به صحرا زند، در خزائن بگشود، گنج بر عالم پاشید.
چتـــر برداشت، بـرکشید عـــلم تا به هــم برزند و جود و عـــدم
بـیقـــــراری عشق شـــورانگیز شـر و شـوری فــکند در عـــالم »
(عراقی، 1363: 52)
بیدل نیز منشأ آفرینش عالم و انسان را عشق میداند:
چیست انسان؟ کـمال قـدرت عشق مـعنی کـاینات و صـــــورت عــشق
(بیدل ،1344: ج3، 92)
وحدت وجود در کلام بیدل
با اینکه ریشههایی از وحدت وجود در جریانهای فکری قرن هفتم هجری، اعم از اسلامی و غیر اسلامی دیده میشود، مذهب وحدت وجود به گونهای کامل و به صورت مشروح و منظّم پیش از ابن عربی نبوده و او نخستین عارفی است که در عالم اسلام با ایمان راستین و شور و شوق فراوان، این اصل و اساس را استوار ساخته است.(جهانگیری، 1375: 261)
خلاصه ی نظریه ی وحدت وجود ابن عربی را میتوان در این عبارت فشردهی او ملاحظه کرد: "فسبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها" در نظر ابن عربی، هستی در جوهر و ذات خود جز یک حقیقت نیست که تکثّرات آن به اسما و صفات و اعتبارات و اضافات است و چیزی است قدیم و ازلی و تغییر ناپذیر، اگرچه صورتهای وجودی آن در تغییر و تبدّلند. وقتی به این حقیقت گسترده ازلی و ابدی به اعتبار ذات او بنگری"حق" است. پس هم اوست که هم"حق" است و هم"خلق" و هم "واحد" است و هم "کثیر" و هم "قدیم" است و هم"حادث"، هم "اوّل" است و هم "آخر"، هم "ظاهر" و هم "باطن" و همه ی این تناقضها به اعتبارات است به تفاوت چشم اندازها. (نیکلسون، 1382: 141-140)
لاهیجی نیزمیگوید: «وجود واجبی که مطلق است، به واسطه ی حبّ ذاتی ظهور و اظهار در کمال خویش که وحدت و انبساط است که تقاضای ذاتیاند و متجلّی است بر جمیع موجودات ممکنه، من الازل الی الابد. و تعیّن ها که مراتب ظهور به سبب تقیّد به قیود اعتباریه عارض آن حقیقت میگردند، همه ی امور اعتباری و نمود وهمیاند و صورت خیالی بیش نیستند و حقیقتی ندارند و موجود حقیقی حق است. یعنی چون کثرات و تعیّنات که در مراتب ظهور عارض وجود شدهاند، بالکل امور اعتباری و محقّق است که امور اعتباری فی نفس الامر نیستند و موجودیت ایشان همین اعتبار معتبر است. مانند تعداد واحد که چون دوبار بشماری، دو شود و سه بار بشماری، سه و چهار بار بشماری، چهار؛ همچنین به تکرار تعداد واحد که محض اعتبار است، اعداد بسیار و بیشمار پیدا میشود و معدود همان یک چیز است که واحد است.»(لاهیجی، 1374: 335-334)بیدل نیز مشرب عرفانی خود را وحدت معرفی میکند و میگوید همّت ما غیر از وحدت را نمیپذیرد :
غیـروحـدت بـرنتابد همّـت عـرفــان مـا |
|
دامن خویش است،چون صحرای گلدامان ما |
او معتقد است که: «کاینات را که آینههای جمال یکتا گفتهاند، مثل این است که بگویند کاینات برای آن معنی یکتا عبارات هستند. طبیعی است که هر لفظ و هر عبارت برای خود معنی و مفهوم خاصی دارد و عبارتی که در این صحایف کون و مکان است، غیر از ذات بیهمتای خدا دیگر معنی و مضمون و مفهوم ندارد. حتی اگر تو از آن عبارت غیر خدا چیز دیگری را خیال کنی، آن نیز اگر خوب فهم کنی به غیر از خدا چیز دیگری خوانده نمیشود و حتی هر چیز را که غیر خدا میدانی، اگر بدانی و خوب فهم کنی، غیر خدا نیست، زیرا خدا به همه چیز احاطه کرده است.»(سلجوقی،1380: 194-193)
جز معنی از آثار و عبارت نتوان خواند گر غیر خدا فهم کنی، غیر خدا نیـست
(بیدل، 1386: ج1، 668)
صوفیان وحدت وجودی برای تبیین نظرات خویش از تمثیل هایی مانند بحر و موج (مولوی، 1387: 2/187)، سایه و صاحب(پارسا،1366: 219)، سلسله اعداد و نسبت آن ها با یکدیگر (همان: 137-139) و ... استفاده می کنند و بیدل نیز معتقد است که:
1- وحدت و کثرت لازم و ملزوماند
بیدل معتقد است که شخص تنها هر چند در صورت و ظاهر تنها است؛ ولی با عالمی از خیال و توهّم همراه است و همانگونه که خیالات متعددی در ذهن یک شخص واحد وجود دارد، کثرت نیز با وحدت ملازمه دارد:
کثرت نشــد محو از ساز وحـــدت همــچون خیالات از شخص تنها
(بیدل، 1386:ج1،14)
در بیت دیگری به طور صریحتر وحدت و کثرت جهان را تبیین میکند و میگویدکه جهان غیر از جلوه یکتایی خداوند نیست؛ یعنی غیر از حق موجود نیست:
جهان گل کردن یکتای اواست |
|
ندارد شخص تنها جـز خیالات |
و باز تأکید میکند که نمود جلوههای کثرت تو را از وحدت که در جهان ساری و جاری است غافل نکند زیرا جلوه های کثرت درست مانند خیال شخص تنها است :
بهاینکثرتنمایی غافل ازوحدت مشو بیدل 2- تقدّم وحدت بر کثرت |
|
خیال آیینهها درپیش دارد شخص تنهـا را |
علاوه براین که وحدت و کثرت لازم و ملزوم هم هستند، وحدت بر کثرت تقدّم دارد. به این معنا که اوّل وحدتی بوده است و از این وحدت، کثرات پدید آمدهاند. بیدل این وحدت و کثرتِ لازم و ملزوم را مانند جسم و جان میداند. کثرت همان جسم است و وحدت جان (روح)میباشد. همانطور که جسم بدون جان حیات و حرکت ندارد، کثرت هم بدون وحدت هیچ معنایی ندارد و سر منشأ اولیه ی وحدت است:
وحدتوکثرتچوجسموجاندرآغوشهمند |
|
کاروان روز وشب را در دل هم منـزل است |
3- بیاعتباری عالم کثرت
بیدل فقط به یک وجود واقعی و وحدت اعتقاد دارد و دویی را نفی میکند. و این را تهمتی بیش نمیداند که هم وحدت (حق) باشد و ما هم باشیم. او از لفظ خودداری به معنی خودبینی و خود را به حساب آوردن استفاده میکند و در تمثیلی به زیبایی این مسئله را توضیح میدهد. هنگامی که شخص در برابر آب میایستد، تصویر شخص در آب منعکس میشود، در واقع تصویر داخل آب وجود واقعی ندارد و اصل همان خود شخص است و اگر شخص از مقابل آب کنار رود، عکس هم محو میشود:
وحدتازخودداریما تهمتآلود دوییست |
|
عکـس در آب است تا استادهای بیرون آب |
ابوالمعانی وجود واجب را به بحر و سایر موجودات را به حباب تشبیه نموده است؛ به این معنی که بحر حباب را ایجاد کرده، ولی حباب آیینه دار وهم شده و تصور میکند که دارای هستی است، در صورتی که هستی وی عارضی است و لحظهای بعد از بین میرود و آنچه باقی میماند، همان وجود حقیقی است که از آن به بحر تعبیر شده است: (عبدالحمید اسیر، 1385: 62)
بحر از ایجاد حباب آیینه دار وهم کیست؟ |
|
بیـدل ما مشکلـی در پیش دارد، حـل کنید |
بیدل عالم کثرت را بیاعتبار میداند؛ زیرا بنای آن بر رنگ و بو گذاشته شده است. همانطور که در یک دسته گل میتوان دید:
انتظـام عـافیـت از عـالـم کثـرت مـخـواه |
|
بـیثباتاست اعتبار رنـگ و بـو گـلدستهرا |
پس به نظر بیدل مخلوق از نظر بحث وجود و عدم اطلاق و مصداق وجود بر آن ها رسوای رسوا هستند؛ یعنی دعوی وجودشان یکسره نادرست است، با آن که در ظاهر لباس خلقت پوشیدهاند و پوشیدگی آن ها در حقیقت عین عریانی آن ها است. ایهام در پوشیدن به معنی اختفا و بر تن کردن است و لطف کلام در همان اختفا و نهان کردن است:
زیر پرند گردون، رسواست خـلـق مـجنون |
|
عریـانـی کـه پـوشـد ایـن جـامـه وارعنقـا |
4- کثرت در وحدت
باید دانست که عرفا در طی مدارج سلوک، بعد از سیر آفاقی به سیر انفسی پرداخته اند و از سیر الی الله به سیر فی الله و از فنا به بقا ارتقا مینمایند. عرفایی که در مقام وحدت مستقرند، گرفتار جمعاند و فرقی برایشان حاصل نیست. هرگاه از جمع یا فنا به بقا کشانیده شدند، دچار فرق یا کثرت میگردند و یا به عبارت دیگر، وحدتشان کثرت میپذیرد، در حالی که با وجود کثرت، دامن وحدت در دستشان میباشد. این مقام را در تصوّف جمع الجمع یا کثرت در وحدت میگویند و این همان مقامی است که ابوالمعانی نظر به سیاق بیت زیر، آن را احراز نموده است: به این معنی از مقام فنا یا جمع الجمع رسیده و وحدت، رنگ کثرت را به خود گرفته است و با وجودی که دچار کثرت است، چون از وحدت برخوردار میباشد، بناء دماغ وحدت خود را دو بالا میداند. این نیرنگ هم که میفرماید، از آن جهت است که وحدت با کثرت که ضد هماند، جمع شده است. (عبدالحمید اسیر،1385: 72-70)
در نتیجه بیدل میگوید من از پیمانه کثرت هم بادهی وحدت میآشامم، به این سبب دماغ (مستی) وحدت من دو برابر است:
من وپیمانــه ی نیـرنـگ کثـرت |
|
دمـاغ وحــــــدتم این جا دو بالاست (بیدل، 1386: ج1، 521) |
بیدل در بیتی دیگر با اشاره به کثرت در وحدت، یادآور میشود که تو خود را در میانه نبین، تا از این ندیدن خود، ثمرههایی برایت حاصل شود؛ زیرا دیدن هستی خودت مانع شهود و حدت است:
کثرت، جنون معاملگی هـای وحـدت است |
|
یک دانهکم شو از خـود و چندین ثمـر بـرآ |
5- وحدت در کثرت
بیدل با اشاره به بحث خلوت در انجمن به موضوع وحدت در کثرت پرداخته است. او میگوید با آنکه وحدت را شناختهام؛ ولی در گِرو کثرت ماندهام. چنان که در خلوت و تنهایی هم مانند آن است که در انجمن باشم:
تمیز وحدتم، از گـرد کثـرت بـر نـمـیآرد |
|
به خلوت هم، همان پنداشتم در انجمن رفتم |
او وحدت را در کثرت میبیند و هر چند در کثرت به سر میبرد؛ ولی جایگاه اصلیش وحدت است:
مقیم وحدتم، هر چند در کثرت وطن دارم |
|
به دریا همچو گوهر، خلـوتی در انجمن دارم |
6- وحدت مجمل و کثرت مفصل
کثرت تفصیل یک اجمال است و همان طور که در مسئله ی تجلّی به این موضوع پرداخته شد، زمانی تمام کثرات در عدم ظهور بودند و با توجه به نظریه ی عرفانی اعیان ثابته، از عام اجمالی خداوند به علم و عالم تفصیل آمدهاند. اکنون بیدل معتقد است که کثرت موجب تشویش کسی که با وحدت آشنایی دارد نمیشود، و اگر کثرات را به واحد برگردانیم، دردسر ما کمتر میشود:
آشنای وحدت، ازتشویش کثرت ایمناست |
|
دردسـرکمتر، مـفصـل را اگـر مـجمـل کنید |
بیدل دوباره بحث اجمال و تفصیل را با تعبیر دیگری به کار میبرد و به جای تفصیل، جمع و به جای اجمال یکتایی را آورده است:
کثرتی بسیار، دراثبات وحدت گشت صرف |
|
عـالمی را جمع کـردم، کـاینقدر یکتـا شـد |
و در نهایت اگر به آثار مخلوقات که کثیر هستند توجه نکنیم، به وحدت میرسیم:
کثرت آثار، در ترک تمـاشـا، وحـدت است |
|
چشم پوشم، آن چه تفصیلیست اجمالیکنم |
7- وحدت و کثرت یا ذات و عرض
یکی از مسائلی که در بحث وحدت و کثرت مطرح میشود مراتب وجود است. چنان چه در بحث تجلّی به آن اشاره شد، وجود از سرچشمهی فیاض ازلی شروع میشود مراتبی دارد. بیدل این مراتب وجود را به شخصی تشبیه کرده است که خم شده باشد و میگوید اگر کسی قامت راستش را خم کند، ما آن شخص را دو نفر به حساب نمیآوریم. مراتب وجود نیز گرچه از عقل کل به انسان سیر نزولی را طی میکنند؛ اما این موضوع خللی بر حقیقت واحد خدا وارد نمیآورد. مراتب وجود در حقیقت برای جوهر حقیقی وجود، حکم عرض دارند و کثرتشان اسمی است:
عوارضکثرتاسمیست ذات واحـد مـا را |
|
خللدر شخصیکتا نیستگرقامتدوتاگردد |
8- وحدت متکثر
بیدل نیز همانند صوفیه برای تبیین نظریه وحدت و کثرت خویش، از تمثیلهایی استفاده کرده است که در زیر به تعدادی از آن ها اشاره میشود:
الف) آیینه: واژه ی آیینه در دیوان بیدل، بسامد بالایی دارد. تا جایی که شفیعی کدکنی کتابی در این باره تألیف کرده است و از بیدل به عنوان شاعر آیینهها یاد میکند. یکی از تمثیلهای زیبایی که بیدل در زمینه ی وحدت و کثرات عالم به کار میبرد، استفاده از مثال آیینه و عکس و تصویر است. بیدل در یک بیت فوق العاده هنری و زیبا، آیینه را به چشمی تشبیه میکند که از آنچه در آن منعکس شده است، حیران و فرومانده است و مژه نمیزند و همین حیرت، حجاب دیدن حقیقت (وحدت)شده است. و در مصراع دوّم نیز شبنم به جای آیینه نشسته است، یعنی شبنم هم به چشمی تشبیه شده است که در برابر جلوه های چمن از حیرت بازمانده است و یا آنکه چشمش باز است و چیزی را نمیبیند:
جهان آیینه دلـدار و حیـرانـی حجـاب من |
|
چمن صد جلوه و نظاره نایاب است شبنم را |
به تعبیری دیگر کاینات آیینههای جمال یکتا هستند و هر آنچه در عالم است، غیر از ذات بیهمتای خدا معنا و مفهومی ندارد:
تا آیینه باقیست همان عکس جمـال است |
|
ای یـأس خـروشـی که نـقابست دل مــا |
و تمام عالم هستی نمودهایی از آن بود هستینما هستند و هر آن چه میبینیم، عکس روی یکتایی او است که در عالم نمودار شده است:
به غیر عکس ندانم دگـر چـه خواهی دید؟ |
|
اگـر در آئیـنه بیـنـی جمـال یـکتـا را |
ب) ذرّه و آفتاب: ذرّه در شعر عرفانی و عاشقانه ادب فارسی با آفتاب، از چند جهت تناسب و تضاد دارد. ذرّه کم ترین حدّ وجود یا ماده است که تا نور(آفتاب) بر آن نتابد، رؤیت نمیشود. این ذرّه آنقدر هیچ و ناچیز است که حتی با خیال چیز بودن صد دشت فاصله دارد، یعنی هیچ هیچ است و این ذرّه مخصوصاً در تاریکی و سیاهی، هرگز دیده نمیشود. بیدل از این سیاهی و نیستی و هیچی، شِکوه دارد؛ زیرا آفتاب بر او نتابیده تاظهور و جلوه پیدا کند:
صد دشت مـانـد ذرّهی مـا آن سوی خیال |
|
آه از سیـاهـی کـه نـکـرد آفتـاب مـا |
جلوه کثرت در پرتو انوار وحدت است و نباید با دیدن کثرات اشتباه کرد. همانطور که بحث ذره و خورشید، یکی از قدیمیترین بحثها نزد صوفیه و فلاسفه بوده است:
ز شور وحـدت و کثـرت، به درد سـر نروی |
|
حدیـث ذرّه و خورشید، مبحثی است قـدیـم |
ج)اعداد: بیدل در ابیات زیادی از تعبیر عددی برای بحث وحدت و کثرت استفده میکند. همان طور که اصل همه شمارهها در عدد یک است، پس تمام کثرات در یک وحدت ریشه دارد. بنابراین تمام کثرات در اصل چیزی جز وحدت نیست و در غیر آن شمارش آنها باطل است:
باهمهکثرت شماری غیر وحدت باطلست |
|
یک یک آمد بـر زبـان از صدهـزار اعـدادما |
دریای ما ومن طوفان کثرت به پا کرده است، از این طوفان نه صدف فلک پدید آمد؛ امّا گوهر هر نُه صدف همان یک گوهر(وحدت) بود:
محیـط مـا و مـن تـوفـانکثـرت اعـتـبـار |
|
نـُه صدفگـلکرد، امّـاگـوهـر یـکدانه بود |
بیدل در بیتی بسیار زیبا که در آن آرایههای تناسب و ایهام را بین هزار و بلبل و گل و باغ میتوان دید به بیان بحث عددی پرداخته است:
ازکثــرت آییــنه رعنــایــی آن گــــل |
|
هـر بلـبـل ازیـن بــاغ، هــزار است ببینید |
و در تعبیری جدیدتر بحث عدد یک و هزار را بیان میکند. منظور بیدل از اینکه یک را در هزار میکند این است که منشأ تمام کثرات یک وحدت است. وحدت همان اصل عدد یک است:
احـد عیان شد از اعـداد بیـشمـاری کثرت |
|
هـزار را یـک و یـک را هـزار، کردم و دیدم |
د) خیال و تنهایی: یکی دیگر از تمثیلهایی که بیدل از آن کمک گرفته است، بحث خیال و تنهایی است. سعی وحدت با شوخیهای کثرت مقابله نمیتواند، حتی کسی که تنها است با خیالات خود در عالم کثرت است:
به شوخی های کثرت،سعی وحدت برنمیآید |
|
چه سازد گر نسازد با خیـالـی چند تنهایی؟ |
و) موج و حباب و دریا: استدلال موج و حباب و دریا یکی از پرکاربردترین مثالهای عارفان وحدت وجودی است. بیدل هم بسیار از این برهان استفاده کرده است. او میگوید اوّل در عهد الست در علم الهی، در وحدت به سر میبردیم. یاد باد آن موجی که ما بیرون از دریای کثرت زده بودیم:
پیشتر زآشـوب کثرت،وحدتی همبودهاست |
|
یاد آن موجی که ما بیـرون ایـن دریـا زدیـم |
همان گونه که گرداب تنها صورتی از صور گوناگون آب است، خلق نیز از حق جدا نیست وجلوه ای از صورت بی صورت حق است که با پذیرفتن تعیّن به کسوت کثرت درآمده است و میتواند با تجلّی شعور و فنا شدن در ذات حق کسوت وحدت خود را باز یابد:
حقجداازخلقوخلقازحقبرون،اوهامِکیست؟ |
|
تـا ابـد گـرداب در آبست و درگـرداب آب |
ز نفس ما و من، اثبات وحدت کرد آگاهـی |
|
حبابی چند ازخود رفت و بیرون ریخت دریایی |
ه) تنوّع عقاید: بیدل همانند مولانا عارفی اهل تساهل وتسامح و اهل مدارا است. او هیچ معرفت و شناختی را خالی از حق نمیداند و باور دارد که در حقیقت همه یکی است. اسلام و کفر دو نام است و هر دو مدعی یک حقیقتاند. البته جنگشان بر سر خیال ذات است:
اسلام وکفر هریک، واحد خیال ذات است |
|
در چشم دور و نزدیک، خورشید شک ندارد |
کفر و دین به هم گره خورده وارتباط ظلمت و نور مانند ارتباط جوهر و آیینه است:
کفـر و دیـن در گـره پیچ و خمِ یکدیگرند |
|
ظلمت و نور چو آیینه و جـوهـر بهـم است |
بی نیازی از تمیز کفـر و دیـن آزاد بود از کجا جوشیـد یا رب اختراعِ نـنگ ها؟
|
|
(همان: 160) |
انسان کامل از دیدگاه بیدل
از دیدگاه صوفیه هدف از خلقت نظام آفرینش، ظهور و اظهار انسان کامل است. «انسان کامل قطبی است که فلک دایرهی وجود از اوّل تا به آخر برگرد او میچرخد؛ و انسان کامل همیشه و در همهی اعصار یکی بیش نیست.»(جیلی، بی تا: 74)ابن عربی در آثاری چون «فتوحات مکیه»، «فصوص الحکم» و «رسائل ده گانه» و به ویژه در «انشاء الدّوار» به حقیقت انسان کامل پرداخته و با عناوینی چون: «الانسان الحقیقی»، «الانسان اوّل» و «الانسان ارفع» و «نایب الحق در زمین» و «معلم ملک در آسمان»، جایگاه انسان کامل را تبیین نموده و به صراحت آن را«صورت کامل حضرت حق و آیینهی صفات الهی» نامیده است.(کاشانی، 1370: 11؛ به نقل از آرزو، 1388: 314) به نظر ابن عربی«آن گاه که خدای سبحان، خواست خود را در کون جامع مشاهده نماید، انسان کامل را به عنوان روح عالم و آیینهی تمام نمای هستی آفرید؛ و این کون جامع که انسان کامل و خلیفهی الهی نامیده میشود، موجودی است که خداوند متعال به واسطهی او به سوی خلقت نظر کرده و آنها را مورد رحمت قرار میدهد. پس انسان کامل که همان کون جامع برای خداوند سبحان است، به منزلهی مردمک چشم برای انسان است و نظام آفرینش به وجود او کامل گردیده است. پس انسان کامل برای عالم مانند نگین انگشتری است که محل نقش و علامتی است که خزانهی هستی به واسطهی او حفظ میگردد، از این رو، او را خلیفهی حق نامیده است؛ زیرا خالق هستی در سایهی وجود او، جهان و جهانیان را حفظ میکند، بنابراین، عالم هستی تا آن هنگام که انسان کامل در آن وجود دارد حفظ خواهد شد.» (آشتیانی، 1370: 61 به بعد)
انسان کامل کسی «است که در شریعت و طریقت و حقیقت تمام باشد و اگر این عبارت را فهم نمیکنی به عبارتی دیگر بگویم. بدان که انسان کامل آن است که او را چهار چیز به کمال باشد: اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف. انسان کامل را شیخ و پیشوا و هادی و مهدی گویند و دانا و بالغ و کامل و مکمل گویند. و امام و خلیفه و قطب و صاحب زمان گویند و جام جهان نما و آیینه گیتی نمای و تریاق بزرگ و اکسیر اعظم گویند.» (نسفی، 1362: 5-4)
بیدل دهلوی هم در آثار خویش به وجود انسان و موضوع انسان کامل به طور مفصل پرداخته است.بنابر نظر اسدالله حبیب کلمه فطرت در شعر بیدل به دو معنی به کار رفته است: یکی به: «معنای متداول تصوفی آن که عبارت است از پیدایش و خلقت و دیگری به اتکای آن که انسان هدف خلقت است به معنای انسان است.» (حبیب،1363: 72)
آدمی فطرت اســت فطرت تام نیست روشن مگر ز لطــف کـلام
میدهد چــرب و نــرمی آواز خـبر از جــوهــر لـطـافت ســاز
(بیدل،1344: ج4، 32)
صوفیان با استناد به حدیث:«کنت کنزاً مخفیاً فاجیبت ان اعرف فخلقت الخلق» معتقدند که خداوند «گنج مخفی» بود و خواست که شناخته شود. بیدل هم بر روی این مسئله، مهر تأیید میگذارد:
آن حسن کـه آیینهی امکان پرداخت هـر ذره به صد هزار خورشید نواخت
با این همه جلوه بود در پردهی غیب تا انسان گل نکرد خود را نشناخــت
(همان: ج2، 26)
صوفیان جهان را عالم کبیر و انسان را عالم صغیر میدانند و معتقدند هر آن چه در عالم هستی وجود دارد، به صورت اجمالی در انسان وجود دارد:
از جـــهان خـیال تـا اظــــهار عرض اجمال حــکم شـــان در کار
لیک در ذات حضرت انــــسان بـه تــــفاصیل گشتهانـد عـــــیان
(همان: ج3، 99)
بیدل هم مثل سایر صوفیان معتقد است که انسان خلاصه ی اعیان و زبدهی آفاق است:
تـویـی خـلاصهی اعـیان و زبـدهی آفـاق تویی به عالم صورت ز روی معنی اطلاق
بـه رنـگ نقش تـو آموده محفل تـقیید بـه بـوی مـعنیت آمـاده خـلوت اطلاق
(بیدل، 1344: ج2، 18-17)
به نظر بیدل، خداوند انسان را«شرف نسبت هستی» معرفی میکند:
این آدم و حوا شرف نسبت هستی است بیدل نتوان پیش عدم، نام نسب برد
(همان،1386:ج2، 1359)
با توجه به مطالبی که گفته شد از دیدگاه بیدل: «عشق آفرینندهی عالم و آدم است و عالم و آدم بسط تجلّی واحد است و در همهی هستی، عشق ساری است. سریان عشق، آیینهدار وحدت تجلّی و بسط جلوهی واحد در ذرّه ذرّهی کاینات است. معرفت عارفانهی بیدل با چنین فراستی شیرازه شده است. (آرزو، 1388 :347)
بیدل هدف از آفرینش هستی را پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمّد مصطفی (ص) میداند:
وجـود اکـمل او عـالم ظـهور کـمال به لطف معنی رحمان به وجود عین جواد
صلای فیض ظهورش اگر نگشتی عام ز کتم غیب نـمیکـرد شخص کـن فـریاد
(بیدل، 1344:ج2، 7)
در چهارعنصر میگوید: «منبع بروز لمعات علم و اعیان یعنی اسماء و صفات، نور مصطفی است مسّمی به سواد اعظم، که مشعر اطلاق جهان هویت است و منشاء شعور احدیّت.» (همان: ج4،273-272)
بیدل در سال 1081هجری، خواب پیامبراکرم (ص)را دیده است (بیدل، 1344: ج4،338-337) و پس از آن حضرت علی(ع) را در خواب میبیند و تعبیر خواب خود را از آن امام همام می خواهد و حضرت می فرمایند که: «تعبیر خوابت این است که حقیقت محمدیه همه وقت سایه افکن احوال توست، با آن که غفلت چشمت نگشاید. باطن نبوت هیچگاه دامن تربیت از سرت برنمیگیرد، هر چند آداب ظاهر از تو بجا نمیآید. به مجرد استماع، اهتزاز پیکرم خروش قیامت انگیخت و شیرازه ی حواس و قوایم به حرکت مژگان سلسله ربط گسیخت. » (همان: 341)
نتیجه
بیدل دهلوی یکی از پرکارترین شاعران فارسی زبان است و در آثارش، معانی و مضامین عمیق عرفانی را با متانت و استواری بیان، در قالب تصاویر زیبا و تخیل شاعرانه بیان کرده است. او آثار متصوّفان گذشته را مطالعه کرده و قطعاً از آن ها تأثیر پذیرفته است. بیدل هم مثل سایر عرفای مسلمان حدیث«کنت کنزاً مخفیاً فاجیبت ان اعرف فخلقت الخلق» را مبنای تفکّرات خویش قرار میدهد و دیدگاهی عرفانی نسبت به خلقت و نظام هستی دارد و همه ی کائنات را تجلّی وجود خداوند میداند و این خلقت و آفرینش از عشق ناشی میشود؛ بنابراین منشأ آفرینش و حرکت عالم، عشق است. بیدل یک صوفی وحدت وجودی است و معتقد است که فقط یک حقیقت واحد وجود دارد و سایر کثرات، جلوهای از وجود آن حقیقت واحد هستند و تمام کثرات از آن وحدت ساری و جاری شده اند. هدف خداوند از خلقت انسان شناخته شدن خودش بود و انسان به عنوان آیینهی تمام نمای وجود خداوند خلق میشود؛ اما تمامی انسانها نمیتوانند آیینهی تمام نمای وجود خداوند باشند، بلکه فقط انسان کامل میتواند تمام اوصاف الهی را در خود متجلّی کند. بیدل حضرت محمّد (ص)را انسان کامل میداند و به نظر او، هدف از آفرینش وجود پیامبر اکرم (ص) بوده است.